سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساحل نجات

آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد و مانند کسانی نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانی داده شد،سپس زمانی طولانی برآنها گذشت و قلبهایشان قساوت پیدا کرد؛و بسیاری ازآنها گنهکارند؟

حال نه خبری از عقاب است و نه خبری از زاغ ،بلکه..

عقاب تیز پروازی در آسمان در حال گشت و گذار بود. ناگهان با شتاب فراوان بر سر برّه‌ای فرود آمد و او را با چنگال‌های قدرتمندش گرفت و با خود به آسمان برد.

زاغی این اتفاق را دید، با خود فکر کرد: « … من هم مثل او قوی و نیرومندم.» به همین خاطر با سرعت، بالای سر قوچ بزرگی رفت و چنگال‌هایش را در پشت او فرو برد، امّا هر چه تلاش کرد نتوانست او را از روی زمین بلند کند. از طرفی ناخن‌هایش هم در میان پشم‌های قوچ گیر کرده بود و نمی‌توانست خود را آزاد کند.

چوپانی که در همان نزدیکی بود و می‌دید که زاغ در میان پشم‌های قوچ گیر افتاده است، او را گرفت، بال‌هایش را قیچی کرد و او را جلوی بچه‌هایش انداخت تا بازی کنند.

بچه‌ها با خوشحالی جلو دویدند و فریاد زدند: … اسمش چیست؟!… اسمش چیست؟!.
پدر جواب داد: … یک ساعت پیش فکر می‌کرد عقاب است، امّا حالا که برهنه وعریان شده فهمیده که نه خبری از عقاب است ونه خبری از زاغ ،بلکه بازیچه دست شماست.

سوال:به نظرشما اولین قربانیان برهنگی زن چه کسانی هستند؟



[ شنبه 92/6/30 ] [ 3:17 عصر ] [ ستا ره ابوترابی ]

نظر

می دونی چرا رو ماشینا چادر می کشند؟

زمان شاه بود . داشتیم در خیابون قدم می زدیم . خانم بی حجاب داشت جلومان راه می رفت . فاطمه رفت جلو و بدون هیچ مقدمه ای ازش پرسید : « ببخشید خانم ، اسم شما چیه ؟ » خانم با تعجب جواب داد : زهرا،چطور مگه چیه ؟»فاطمه خندید و گفت هم اسمیم »،

بعد گفت : «می دونی چرا روی ماشینا، چادر می کشند ؟»خانم که هاج و واج مانده بود گفت:«لابد چون صاحبشون می خوان سرماو گرما و گرد و غبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه ».فاطمه گفت:«آفرین! من و تو هم بنده های خدا هستیم و خدا بخاطر علاقه اش به ما، پوششی بهمون داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا، حفظ شویم و آسیبی نبینیم . خصوصا هم نام حضرت فاطمه سلام الله علیها هم هستیم …بعدها که اون خانم رو دیدم محجبه شده بود .»

شهیده فاطمه جعفریان



[ شنبه 92/6/30 ] [ 3:16 عصر ] [ ستا ره ابوترابی ]

نظر

به جز من به دیگری هم علاقه پیدا می کند

حضرت سلیمان پیغمبر(ع ) گنجشکى را دید که به ماده خود میگفت : چرا از من دورى جسته و در مقابل خواسته هاى من تسلیم نمى شوى ، و اگر بخواهم : سراپا بارگاه و قبه سلیمان را با منقارم گرفته و بدریا مى اندازم !
حضرت سلیمان از سخن گنجشک به تبسم آمده ، و آن ها را به پیشگاه خود خوانده و گفت : چگونه میتوانى چنین کارى را انجام دهی؟ وآیا توان انجام چنین کاری را داری؟
گنجشک پاسخ داد: نمى توانم، ولى مرد گاهى خود را در مقابل زوجه اش بزرگ و توانا نشان داده . و بخاطر تعظیم و تزیین خود اظهاراتى میکند، و گذشته از اینها شخص محبّ در گفتار و رفتار و حرکاتش مورد ملامت واقع نمیشود.
حضرت سلیمان بگنجشک ماده فرمود: براى چه از اطاعت زوج خود سرپیچى کرده ، و خود را تسلیم او نمیکنى ؟ در صورتیکه او ترا دوست دارد.
گنجشک ماده گفت : او در محبت من راست نمی گوید، زیرا که بجز من بدیگرى هم علاقه و محبت پیدا میکند.
این سخن در قلب حضرت سلیمان (ص ) اثر شدیدى بخشیده و گریه و زارى نمود، و سپس مدت چهل روز از میان مردم کناره گیرى کرده و پیوسته از پروردگار جهان مسئلت مینوند: که محبت و علاقه او را خالص کرده و علاقه هاى دیگر را از قلب او خارج کند.

سوال:به نظرشما طلاق وخیانت همسران نسبت به یکدیگردرجوامعی که حجاب زنان کامل نیست بیشتراست یاجوامعی که زنان پوشیده ترهستند؟

 

 



[ شنبه 92/6/30 ] [ 3:15 عصر ] [ ستا ره ابوترابی ]

نظر

نگران مهم تر از موهامم

دانه‌های مروارید را که لای موهایش کار گذاشتند، توی آینه خودش را برانداز کرد. مرواریدها به طرح لباس و تور بالای سرش خیلی می‌آمد.ذوق عجیبی همه‌ی وجودش را پر کرده بود.
آرایشگر گفت: عروس خانوم! دیگه کارت تموم شده. آقا داماد هم که بالا، دم در منتظره. ایشالا خوشبخت شی.بلند شد.

می‌دانست مرد زندگی‌اش از معطلی خیلی خوشش نمی‌آید. به خواهرش گفت: چادرم کو؟

و خواهرش چادر سفیدی را سرش انداخت.

دست گرفت به چادر و دور صورتش، به آرامی لبه‌های چادر را مرتب کرد.

آرایشگر گفت: خیلی خب دیگه! موهاتو خراب کردی که دختر! یه ذره شل‌تر بگیر . وقتی می‌گم شنل کرایه کن، برای همینه دیگه…

رو کرد به آرایشگر و گفت: من نگرانِ مهمتر از موهامم. موهام خراب بشه بهتر ازینه که یه عمر زندگی و آخرتم خراب بشه

 

 



[ شنبه 92/6/30 ] [ 3:13 عصر ] [ ستا ره ابوترابی ]

نظر