تجربه ی زندگی
جوانی،شمع ره کردم،که جویم زندگان را
نجستم زندگانی را،وگم کردم جوانی را
کنون با بار پیری، آرزو مندم که برگردم
به دنبال جوانی ،کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین،کاروان گم کرده را مانم
که شب در خواب بیند، همرهان کاروانی را
بهاری بود و ، ما ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم، ای گل! شبیخون خزانی را
سخن با من نمی گویی،الا ای همزبان با دل!
خدارا ، با که گویم،شکوه ی بی همزبانی را...؟
استاد شهریار
[ سه شنبه 92/2/3 ] [ 6:32 عصر ] [ ستا ره ابوترابی ]