ای بهترین
ای بهترینم! از دست خودم و نفس و شیطان می خواهم به تو شکایت کنم .
از خودم ناراضی هستم چون اصلا گوش به حرف تو نمی دهد.همه اش می خواهد کار خودش را بکند.
از دست نفسم به تو شکایت می کنم که مرا به بدیها و کار های زشت فرمان می دهد و هر چه عقلم می گوید گوش نمی دهد.
از دست شیطان عاجز شده ام .هر لحظه با خنّاسش مرا وسوسه می کند و تازه بعد از هر کار زشت و گناه مرا تنها می گذارد
و رها می کند و برای هر گناهی گناهی دیگر می تراشد.
خدای خوبم !خدای عزیزم! مست?صل و مضطرّ شده ام .
بی پناهم .همه مرا رد کرده اند و هیچ کس به من توجهی ندارد .
ای مهربان تر از مادرم ! گناهان و بدی هایم زیاد شده است و کسی را غیر از تو ندارم تا بار سنگینی آن را کم کند.
ای بی همتا! تو بی نظیری، تو همه ای ،تو کثیری.
یک نگاه اندک تو بسیار است ،بی شمار است و همه چیز من است.
آیا ممکن است مرا از درگاهت برانی و درت را به روی من باز نکنی؟!
محال است . به فکر من هم نمی رسد. تو بزرگی ،تو وسیعی ،تو گستر ده ای!
[ چهارشنبه 92/6/6 ] [ 3:3 عصر ] [ ستا ره ابوترابی ]