حال نه خبری از عقاب است و نه خبری از زاغ ،بلکه..
عقاب تیز پروازی در آسمان در حال گشت و گذار بود. ناگهان با شتاب فراوان بر سر برّهای فرود آمد و او را با چنگالهای قدرتمندش گرفت و با خود به آسمان برد.
زاغی این اتفاق را دید، با خود فکر کرد: « … من هم مثل او قوی و نیرومندم.» به همین خاطر با سرعت، بالای سر قوچ بزرگی رفت و چنگالهایش را در پشت او فرو برد، امّا هر چه تلاش کرد نتوانست او را از روی زمین بلند کند. از طرفی ناخنهایش هم در میان پشمهای قوچ گیر کرده بود و نمیتوانست خود را آزاد کند.
چوپانی که در همان نزدیکی بود و میدید که زاغ در میان پشمهای قوچ گیر افتاده است، او را گرفت، بالهایش را قیچی کرد و او را جلوی بچههایش انداخت تا بازی کنند.
بچهها با خوشحالی جلو دویدند و فریاد زدند: … اسمش چیست؟!… اسمش چیست؟!.
پدر جواب داد: … یک ساعت پیش فکر میکرد عقاب است، امّا حالا که برهنه وعریان شده فهمیده که نه خبری از عقاب است ونه خبری از زاغ ،بلکه بازیچه دست شماست.
سوال:به نظرشما اولین قربانیان برهنگی زن چه کسانی هستند؟
[ شنبه 92/6/30 ] [ 3:17 عصر ] [ ستا ره ابوترابی ]